روزمرگی های یه دانشجو حقوق:)
| ||
دوستان عیدتون مبااااارک امیدوارم بهترینا براتون رقم بخوره و سالی پر از شادی و پول و سلامتی داشته باشید🌱✨ [ پنجشنبه سی ام اسفند ۱۴۰۳ ] [ 13:21 ] [ Moon ]
هم اکنون درحال کشیدن الگو مانتو مامان خانوم هستم😁..دلم میخواست زمان بیشتری میداشتم برای خودمم یه مانتو دیگه میدوختم ولی بعید میدونم فرصت بشه😢..درسته امسال به اندازه سال های قبل خرید نداشتم و هیچ ذوقی نداشتم ولی بازم همون لباسایی که گرفتم خیلی خوشگلن..حقیقتا یکی از یکی زشت تر بود مدلای امسال دلم نیومد الکی یچیزی بخرم که قشنگم نباشه [ چهارشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 11:8 ] [ Moon ]
اقا یه اکانت فیک هستش چند روزه مدام درخواست میده هرچی هم حذف میکنم باز درخواست میده...از یه طرف کنجکاوم ببینم کیه که انقد پیگیره از یه طرفم میترسم تاییدش کنم احساس میکنم اون عوضی هستش که کات کردم باهاش و به از دو سال اومده یه حرف چرتی بزنه و گند بزنه به اعصابم...ولی خیلی ذهنمو درگیر کرده🤔 [ چهارشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 0:36 ] [ Moon ]
بعد از دو روز اومدم اقا رفتم شلوار بگ خریدم امروز خیلی با کت زیبا شد😁..یه شال کرم با گل های نسکافه ای هم گرفتم خیلی خوب شد باهم...خلاصه اگه شانس هیچی تو زندگی نداشتم ولی رنگ پوست روشن داده خدا بهم هر رنگی که میپوشم بهم میاد😂..فردا هم قراره الگو بکشم و یه مانتو برای مامانم بدوزم و اگرررر فرصت شد یه مانتو دیگه هم برای خودم بدوزم😁...دیشب مامان بابا رفته بودن خونه روستا رو مرتب کنن منو داداشم خونه موندیم پیتزا درست کردیم با هم و چون نمیتونستم داداشمو تنها بزارم خونه باشگاه نرفتم و تو خونه با چن تا دمبل که داشتم ورزشمو انجام دادم و خوشبختانه تمرینات بالا تنه داشتم و ۹۰درصدشون با دمبل بود [ دوشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 23:30 ] [ Moon ]
امروز از صبح که بیدار شدم درگیر فرش ها و جا به جایی وسایل بودیم و به معنی واقعی کلمه دهنم سرویس شد انقدرکه این مامان من وسواسیه🤦🏼♀️😭...ولی خب اتاقم دکورش عوض شد و خیلی مرتب تر شد خونه هم چون فرش ها عوض شده و با مبل ها ست شده خیلی خفن تر شده واقعا...مانتومم امروز رسیدش خیلییییی خوشگل بود با اینکه ارزون بود من انتظار داشتم یا جنسش افتضاح باشه یا مدلش ولی واقعا همه جوره عالی بود و خیلی شیک بود تو تنم...از اونجایی که تابستون کلی لباس برای خودم دوخته بودم ولی خب چون ریحانه فوت شد نتونستم بپوشمشون اونا رو هم برای عید قراره بپوشم...خلاصه که با اینکه خرید خاصی نداشتم ولی کلی لباس دارم😂...امشبم که برای داداشیم تولد گرفتیم و من یه عاااالمه کیک خامه ای خوردم🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️...عذاب وجدان گرفتم حقیقتا و تصمیم گرفتم دوباره مث آدم رژیمم رو دقیق رعایت کنم و روزه هم دقیق بگیرم امروز چون خونه تکونی داشتیم و کلی وسایل سنگین بلند کردم خانواده اجازه ندادن روزه بگیرم ولی فردا دوباره منظم روزه میگیرم [ یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 0:25 ] [ Moon ]
امروز رفتیم روستا و کل در و پنجره های اونجارو رنگ زدیم و دهنمون رسما سرویس شد تازه سشنبه هم دوباره باید بریم که جارو بزنیم و فرش هارو پهن کنیم🤦🏼♀️...امروز روز آزاد رژیمم بود و یه چی توز طلایی خوردم😂...بعدش رفتیم خونه خاله با دختر خاله ها و داداشم منچ بازیکردیم کلی خندیدیم😂😂😂..فردا هم که قراره بریم کیک بخریم و تولد بگیریم برای داداشیم❤️...کتابم رو فردا تموم میکنم بالاخره و تصمیم گرفتم که همون کتاب قتل در خانواده رو بخرم بعدش😁 [ جمعه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 23:51 ] [ Moon ]
امروز درگیر خونه تکانی بودیم و فرشارو جمع کردیم که ببریم خونه روستامون چون فرش جدید خریدیم برای این خونه...ظهرم با مامانم رب درست کردیم😂..سرشبم افطار خوردم و سریع اماده شدیم و رفتیم باشگاه...تمرین بالاتنه داشتم امشب و سنگین و پر فشار کار کردم و راضیم از تمرین...بعدشم کلی هوازی نفس گیر رفتم و رسما هلاک شدم😁..وعده بعد تمرینم سینه مرغ و کراتین خوردم...بعدشم یکم کتاب خوندم و دیگه اخرای کتاب رسیده و منتظرم تموم بشه تا کتابایی که این مدت بهم پیشنهاد شده رو بخرم احتمالا یا کتاب «خردم کن» رو بخرم یا هم « قتل در خانواده» ولی احتمال زیاد دومی رو انتخاب کنم..فردا هم قراره بریم روستا که خونه اونجا رو مرتب کنیم چون تعطیلات عید میریم روستا بعدشم میخوام برم سر مزار ریحانه چون دلم حسابی براش تنگ شده😢...راستییییی شنبه مانتویی که سفارش دادم میرسه و البتهههه فردا تولد داداشیمه ولی قراره شنبه واسش تولد بگیریم دیگه ۱۱ساله میشه عشق آبجی🥹🥰..برای تولدش تو سایت شونیز ثبت نام کردم براش قراره باکس شکلات بفرستن اونم شنبه میرسه😁 [ جمعه بیست و چهارم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 1:11 ] [ Moon ]
منتظرم ساعت ۲ونیم بشه سحری بخورم و اگه بتونم بخوابم...امشب به شدت بی حوصلم..دو هفته ای بود اوکی شده بودم ولی الان دوباره احساس تنهایی برگشته..از این بیکاری و تنهایی خستم دیگه...کاش باشگاه هر روزه بود و کاش هیچ تایم خالی نداشتم که انقد احساس تنهایی کنم...امشب داشتم کتاب «کتابخانه نیمه شب» رو میخوندم و یه چیزی که برام جالب بود اینه که دختره بین مرگ و زندگی هستش و وارد دنیای موازی میشه و اونجا میتونه زندگی های مختلفی که میتونسته داشته باشه رو زندگی کنه و حسرتاشو زندگی کنه کاش میشد منم واقعا میتونستم اینکارو کنم چون خیلی از اون حسرتا احساس میکنم از دور قشنگن و حسرت هستن ولی وقتی داشته باشی میبینی جذابیتی نداره برای همین دلم میخواد میتونستم زندگی های مختلف رو امتحان کنم تا دیگه حسرتی نمیداشتم [ پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 1:42 ] [ Moon ]
امروز از صبح که بیدار شدم با مامان رفتیم خونه عمه یه عاااالمه سبزی پاک کردن و دخترعمم کتاب رمان بهم معرفی کرد یه مجموعه چند جلدی هستش به نام «خوردم کن»..هم اتاقیم ترم ۲ که بودیم میخوند و خیلی تعریف کرد حالا منم قصد دارم کتابشو سفارش بدم و بخونم...بعدش که اومدیم خونه سالاد ماکارونی رژیمی درست کردم و با داداشم خوردیم😁..کتاب «کتابخانه نیمه شب» رو دوباره از ادامش دارم میخونم و میخوام تمومش کنم..ساعت ۷ هم رفتیم باشگاه و باز تمرین پا داشتم و تا ساعت ۹ دهن خودمو سرویس کردم و باز بچه های باشگاه کلی تعریف کردن و انگیزه دادن🥰..مربی هم گفتش که هیکلت خیلی خوب شده ولی آب زیاد بخور چون صورتت لاغر شده بعد مامان گفتش که اینو نصیحت کنین که هنوز میخواد لاغر تر بشه بعد مربی هم گفتش بیخود میکنه زشت میشی دیگه بسه خجالت بکش😂😂...اخرشبم قراره فیلم hangover2 رو ببینم✌🏼 [ سه شنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 21:46 ] [ Moon ]
امروز صبح با مامان رفتیم خیابون که من پارچه نگاه کنم چونکه میخواستم یه لباس بدوزم برای خودم خیاطی بلدم اخه ولی اون رنگی که میخواستم پیدا نشد🥲..دیگه اومدم خونه و مشغول اماده سازی زولبیا بامیه شدم...بعد افطار یه عااااالمه زولبیا خوردم فک کنم ۵ یا ۶تا🤦🏼♀️😭...الان به شدت عذاب وجدان دارم که چرااااا اخه خوردم..امشب عمه و دخترش و شوهر عمه اومدن خونمون یه پارچه اورده بود که براش مانتو برش بزنم که خودش بره بدوزه انقد که بعد از فوت ریحانه حال روحیش داغونه سعی داره با خیاطی و... سرگرم بشه که وقت خالی برای فکر کردن به غصه ها نداشته باشه...دیگه بعد از قرن ها با دخترعمم یکم صحبت کردیم و غیبت کردیم از بقیه..درکل روز خوبی رو داشتم..فردا نمیخوام روزه بگیرم چون که شب میخوام برم باشگاه بعد افطار معده درد میگیرم وقتی ورزش میکنم و حقیقتا دلم نمیاد زحماتم رو فدا کنم چون که روزه گرفتن من صرفا از روی علاقه هستش و هیچ گونه دلیل دینی و اعتقادی پشتش نیست..فردا باید یه جزوه بنویسم و انشالااااا بعدش قراره کتاب« کتابخانه نیمه شب »رو که قبلا نصفش رو خوندم تمومش کنم چون که با یکی از دوستان مجازی یه قراری گذاشتیم که من کتابخوان بشم و اون ورزشکار بنابراین باید به قولم عمل کنم😁 [ سه شنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 0:46 ] [ Moon ]
امروز من تا ساعت ۱۰ خوابیدم بعدش عمه اومد خونمون یکم صحبت کردیم و... ساعت ۱۲ هم کلاس انلاین داشتم بعدش با داداشم فیلم دیدیم و منچ بازی کردیم...برای افطار مامان ماکارونی درست کردو واقعاااا خوشمزه بود و حسابی خوردم وساعت ۷ونیم هم رفتم باشگاه ولی چون هنوز یکم معدم پر بودحس بدی داشتم و تمرین بالاتنه و بازو هم داشتم و اصلاااا حس خوبی ندارم روزایی که تمرین بالاتنه دارم چون نسبت به تمرینات روز پا زیاد خسته نمیشم احساس میکنم اصن ورزش نکردم😑...بعدشم که اومدم خونه خان داداش دستور دادن پیراشکی میخوام برام درست کن که فردا که برم مدرسه برای خودم ببرم😂..تا نزدیک ۱۲ شب درگیر پیراشکی بودم البته قرار بود زولبیا بامیه هم درست کنم چون از بازاریاش خوشم نمیاد هم قندش خیلیییی زیاده و دل رو میزنه هم اصن طعم گلاب و زعفران ندارن برای همین خودم میخوام درست کنم ولی خب دیگه امشب فرصت نشد انشالا فردا که بیدار بشم زولبیا بامیه هارو درست میکنم😁...ولی خب چون دلم نمیاد زحمت های رژیم گرفتنم رو هدر بدم یدونه بیشتر نمیخورم و بقیش برای خانواده😂 [ دوشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 1:30 ] [ Moon ]
امروز با دختر عمو ها رفتیم باشگاه و یه تمرین سنگین پا زدمممم😁..انقد ازم تعریف کردن و گفتن خیلی خوب شدی،خیلی تغییر کردی،برنامتو چجوری نوشتی و... که کلی ذوق کردم😂😍..راستییی عروس هلندیمون خیلیییی بزرگ تر شده پراش کامل دراومده انقد گوگولی و نازهههه🥹😍...ینی عاشق بابام شده هرجا بابا میره پر میزنه میره رو سر بابا میشینه🥰😂 #باشگاه 💪🏼 [ شنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 15:56 ] [ Moon ]
آقا من همین الان یوتیوب بودم و ویدیو جدید سارا حقیقت رو دیدم که داشت از بریک آپ و کات کردنش صحبت میکرد و واقعا حالش داغون بود..چقد حالتای رفتاری و روحیش برام آشنا بود خاطرات زنده شد ولی با این تفاوت که اون چهاااار سال با طرف تو رابطه بود و من ۹ ماه.. و طی این چهارسال طرف از مشکلات این خبر داشت مثلا میدونست که افسردگی داره و... ولی نیومد تو سال اول باهاش بهم بزنه بعد از چهار سال بهش گفت که تو مشکل داری من نمیتونم با تو تشکیل خانواده بدم...ببین درسته خیلی از پسرا هم آسیب دیدن و خیانت دیدن و... ولی بااااید اینو قبول کنین که ۹۹درصد مواقع دختر بدبخته له میشه غرورش و همه جوره آسیب میبینه و چقد نفرت انگیز شده برام این رفتارای پسرا که تا وقتی باب میلشون باشی میپرستنت ولی کافیه یکم نظرت متفاوت بشه باهاش اینقد ازت ایراد میگیره و خوردت میکنه که دیگه اعتماد به نفسی واسه اون دختر نمیمونه...جالبه دقیقا بعد از این کات کردنش اونم تصمیم گرفت باشگاه رو جدی تر ادامه بده و به قیافش برسه و همه جوره تلاش کنه تا پیشرفت کنه...از یه جهت دیگه اگه به این قضیه نگاه کنیم درسته اون آسببش تا همیشه میمونه درسته اون خاطرات هیچوقت فراموش نمیشه ولییییی چیزی که خیلی خوبه اینه دیگه مثل قبلا به هر آدم احمق و بی خاصیتی فرصت آشنایی نمیدی دیگه به هیچ خری اعتماد نمیکنی و اونجاس که استارت موفق شدنت زده میشه و میفهمی که چقدرررر ارزشت بالاتر از این حرفاس میفهمی که باید برسی به اون درجاتی که لایقشون هستی تا اون احمق هم بفهمه کسی که ضرر کرد خودش بود نه تو کسی که بی خاصیت و به درد نخوره خودش هستش نه تو..بنظرم هیچ چیزی از موفق شدنت بیشتر باعث سوزش طرف نمیشه...پس چه دختر چه پسر به عنوان کسی که دو ساله از یه رابطه ای که به شدت وابستش بودم خارج شدم توصیه میکنم اینقد پیشرفت کنید انقد به ظاهر و استایل و هیکلتون رسیدگی کنید انقد در زمینه کار و تحصیل به مراتب بالا برسید که تو خوابش طرف مقابلتون نتونه بهتون برسه [ جمعه هفدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 0:52 ] [ Moon ]
من الان تو راهم نزدیک خونههههه😍😍😍...اصن باورم نمیشه یه جوری اینبار دیر گذشت که احساس میکردم تو همون دانشگاه قراره بمیرم به خونه نرسم😂..نیم ساعت بعد اذان میرسم خونه و مامان برام سوپ جو درست کرده بابا هم برام زولبیا بامیه گرفته🥹..فردا هم که روز آزاد رژیمم هستش نمیخوام روزه بگیرم هم یه استراحت بشه میترسم دوباره معدم نابود بشه هم باید استراحت بدم به خودم و روز آزاد بگیرم...دلم برای داداشمم کلیییییی تنگ شده براش یه عالمه خوراکی خریدم و انیمیشن ریختم که باهم ببینیم🥰 [ پنجشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 16:38 ] [ Moon ]
از صبح کلاس داشتم تا ۱ونیم..بعدش که اومدم خوابگاه انقد خسته بودم گرفتم خوابیدم تا ۳ونیم..الانم باز دوباره کلاس داشتیم و سرکلاسم تا ساعت ۶ یعنی بعد از اذان😐..واقعا عقل تو سر اینا نیس چرا کسی که روزه داره تا بعد اذان باید سرکلاس باشه؟؟...ولی خب اصلا مهم نیس اینا و تنها چیزی که مهمه اینه که تموم شدددددد کلاسا بالاخرهههه😍..فردا هم ساعت ۲ ظهر بلیط دارم میرم خونه😁😎 [ چهارشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 16:45 ] [ Moon ]
سر دومین کلاس هستم ینی حقوق اداری🤦🏼♀️..بلافاصله بعدشم مدنی داریم..واقعا امروز خسته کننده بود و به شدت سردرد شدم و بر خلاف دو روز قبل امروز خیلی تشنه شدم دلم میخواد زود برم خوابگاه خسته شدم..فرداشب خوشبختانه قراره وسایلمو جمع کنمممم خیلی خوشحالم🥹..هنوزم لباس عیدم نخریدم منتظرم برم خونه لباس بخرم...بالاخره قراره از سبک اسپرت و استایلای پسرونه خارج بشم و دیگه شومیز نمیخوام بخرم😂...قراره کت شلوار بگیرم البته کت شلوار اسپرته بازم از این رسمی و زنونه ها نیس...اصن احساس میکنم من اشتباهی دختر شدم با این سلیقه ای که من دارم😁🤦🏼♀️ [ سه شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 14:31 ] [ Moon ]
ساعت ۵ صبحه و من هنوز نخوابیدم فردا هم سه تا کلاس دارم..ذهنم درگیره نمیدونم چرا..بعد از مدت ها آهنگ «نده قول» علی یاسینی رو گوش دادم:)..دلم میخواد فکرای مزخرفو میتونستم از مغزم برای همیشه حذف کنم شاید خوابمم درست میشد اونموقع [ سه شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 5:16 ] [ Moon ]
من امروز نرفتم باشگاه و خیلیییییی ناراحتم😭😭😭..انقدر که جلسه قبلی سنگین زده بودم به شددددت ران پام گرفته درحدی که به زور راه میرم حتی و سرمم خیلی درد میکرد نتونستم برم😢..ولیییی بعد افطار میرم تو حیاط ورزش میکنم قبلشم قهوه میخورم..فردا ۸ صبح و بلافاصله بعدش کلاس داریم و امکان پیچوندنشم نیست متاسفانه🤦🏼♀️..فقط بیصبرانه منتظر تموم شدن چهارشنبه هستم که وسایلامو جمع کنم و از این دانشگاه لعنتی یه مااااه دور بشم برم پیش خانواده🥹..دیشب خان داداش زنگ زده آبجی جون وقتی بیای خونه برام چی میاری؟؟میگم چی میخوای؟؟میگه میشه برام شکلات نوتلا بخری؟😂😂گفتم باشه..بقیه بچه ها همیشه اسباب بازی میخوان این داداش من فقطططط فکر شکمشه [ دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 17:42 ] [ Moon ]
فردا دوتا کلاس داریم یکی ساعت ۱۰ و یکی هم ساعت ۱ونیم ظهر...تصمیم گرفتیم با بچه ها که کلاس ساعت ۱۰ رو نریم چون که استادش واقعا مهربونه و میگه هرموقع که مشکلی داریدکه نمیتونیم کلاس رو شرکت کنید فقط پیام بدین بگین من کلاس فردا رو نمیام منم غیبت نمیزنم براتون ما هم که سو استفاده گر نصف کلاساشو شرکت نمیکنیم😂🤦🏼♀️..سحری درگیر بودیم که چی بخوریم دیگه تصمیم بر این شد که طبق معمول من بدبخت آشپزی کنم و از اونجایی که از دیروز بدنم هنوز گرفته ماکارونی درست کردم که سریع اماده بشه با سالاد شیرازی ناموسا که چسبید😍..ساعت ۴تا ۵ونیم بعد ازظهرم قراره با دهن روزه بریم باشگاه😁..البته ۵و چهل دقیقه اینجا اذان میگن و فقط ده دقیقه تشنگی میکشیم البته تمرین فردا بالاتنه هستش و هوازی هم نخواهیم زد که با معده خالی بده و سبک تر هم وزنه میزنیم که ضعف نکنیم یه موقع...راستییی بلیط گرفتم پنجشنبه میرم خونهههههه خیلی خوشحالم از شر دانشگاه به مدت یک ماااااه راحت میشم🥳😍 [ دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 4:26 ] [ Moon ]
امروز دو تا کلاس داشتم از ساعت ۱۲ تا ۳ پشت سرهم گذاشته بودن که سریع تر تموم بشه..بعدشم که اومدم خوابگاه یکم فیلم طنز دانلود کردم که امشب تا موقع سحر ببینم😁...بعدشم یکم خوابیدم و رفتم سلف افطاری گرفتم...الانم دارن اذون میگن میرم که روزه رو باز کنم🥹 [ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 17:54 ] [ Moon ]
خب من الان سحری خوردم و قصد دارم بالاخره دیگه بگیرم بخوابم چون فردا کلاس دارم..خیلی عجیبه واقعا من چون باشگاه بودم انقد خسته بودم که ساعت۱۰ ونیم شب خوابم میومد و اصن تعجب کرده بودم حتی دوستم اومد اتاقم کارم داشت بهش گفتم درکمال تعجب من این موقع شب خوابم میاد اونم انقد تعجب کرد که کارشو نگفت برق اتاقو خاموش کرد گفت سریع بگیر بخواب بدو ولی خب دقیق ده دیقه بعدش کاملا سرحال و اصلاااا خوابم نیومد و آدمیکه قرار بود ساعت ۱۰ونیم شب بخوابه الان ساعت ۴ صبح هستش و هنوزنخوابیده و داره پست توی...وبلاگ میزاره😂🤦🏼♀️..خدا رحم کنه به فردا که سرظهر دوتا کلاس متصل بهم داریم...امیدوارم قصد جبرانی گذاشتن نداشته باشن اساتید که اخر هفته بساطمونو جمع کنیم فلنگو ببندیم بریم خونه😂..قصد دارم اگه جبرانی نزارن چهارشنبه برم و تا ۱۷ فروردین خونه بمونم که یه مدت از این محیط اعصاب خوردکن دانشگاه دور بشم [ یکشنبه دوازدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 4:10 ] [ Moon ]
امروز بالاخرههههه رفتم بسته های پستیمو گرفتم..کفشم خیلی گوگولی و ناز بود🥹..کراتین نازنینمم رسید😁..ظهر قبل تمرین ناهار پر پروتئین درست کردم مشابه سالاد ماکارونی ولی بدون خیار شور و یکم کاهو هم زدم داخلش انتظار داشتم طعمش افتضاح باشه ولی درکمال تعجب به خاطر ادویه هایی که زده بودم خیلی خوشمزه بود حتی خودمم برگام ریخت..باشگاه هم رفتم پا زدم و دهن خودمو سرویس کردم رسما بعد از کلی تمرین سنگیییین اخرین حرکت تیپ تراست زدم ۷۰ کیلو لعنتی چقد این حرکت خوبهههه انقد درگیر میکنه عضله رو که وقتی وزنه رو میارم پایین از شدت درد عضلات نمیتونم بشینم باید یکم راه برم تا عادی بشه😂..وعده بعد تمرین ماهی خوردم و کراتین...چقد ولی چندشه کراتین طعم نداره ولی پودرش شبیه خاک زیر دندون صدا میده و واقعا حس بدی میده ولی اصلااا مهم نیس چون تاثیر خیلی خوبی روی عضلات میزاره...برای شام حقیقتا حال آشپزی ندارم بنابراین تخم مرغ انتخاب خوبیه هم پروتئین بالایی داره هم سریع درست میشه و نیازی نیس شام سنگین بخرم چون فردا قراره روزه بگیرم و چند ساعت دیگه قراره سحری بخورم پس شام باید سبک باشه...فردا هم که کلاس حضوری داریم و روزه هم قراره بگیرم رسما دهنم سرویسه خدا بخیر کنه [ شنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 19:53 ] [ Moon ]
امروز تا ساعت ۱۱خواب بودم چون دیشب قرص خورده بودم و رسما دیشب بیهوش شدم...وقتی بیدارشدم بالاخرههههه سریال جفری دامر رو تموم کردم واقعا خفن بود و اخر سریال تا حدودی دلم خنک شد...دیگه یکی از بچه ها اومده بود اتاقم مشغول صحبت شدیم و چایی خوردیم که دیدیم ساعت ۲ونیم ظهر شده😂..بعدشم پاشدم ناهار درست کردم و قرص خوردم و دوباره یه نیم ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم نزدیک ساعت ۵ بود و رفتم قهوه خوردم انقد در یک ماه اخیر رفتم قهوه خوردم که دختره دیگه میشناسه منو پام میرسه داخل مغازه میگه قهوه میخوای باز؟منم میگم اره🤦🏼♀️😁..شبم اصن اشتها نداشتم یکم نون پنیر خوردم با چایی...فردا بعد یک هفته انشالااااا قراره برم باشگاه و تمرین پا دارممممم🥳😍...اصن روزایی که تمرین پا دارم زندگیبهشته برام ولی امان از تمرینای بالاتنه اصلااااا خوشم نمیاد و مجبوری تمرین کنم مخصوصا تمرینای بازو🤦🏼♀️😑..چون معتقدم دختر باید پاهاش عضلانی و توپر باشه برای همین با تمرینات پا بیشتر حال میکنم..فردا بالاخرهههه قراره برم بسته هامو هم بگیرم و کراتین رو امتحان کنم ببینم چجوریه امیدوارم که واقعا تاثیر گذار باشه [ شنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 0:31 ] [ Moon ]
امروز از صبح به شدت سردرد دارم در حدی که هرچی دارو میخورم بی فایدس و ناهارم ترسیدم غذای سنگین بخورم بدتر بشم سیب زمینی و تخم مرغ آبپز خوردم...بعدشم یه نیم ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم چون روز آزادمه یه کاپوچینو و بایکیت نارگیلی خوردم و دربی رو نگاه کردم واقعا دربی بی روحی بود ولی خب مهم نیس بالاخره بردیییییم و احتمال قهرمانیمون رفته بالا😍😍😍...از اونجایی که امروز پروتئین کم خوردم برای شام دارم پیتزا پروتئینی درست میکنم😁...امشب قراره یه فیلم سینمایی ببینم که خیلی معروف هستش و امتیاز بالایی هم داره به اسم green book ..امیدوارم که فیلمش خوب باشه [ پنجشنبه نهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 19:41 ] [ Moon ]
خب ساعت ۴و ۱۲ دقیقه هستش و من همین الان بعد از یکساعت و نیم غیبت با دوستم خدافظی کردم البته چت میکردیم...سرم به شددددت درد میکنه و مدام عطسه میزنم🤦🏼♀️🤧...ینی تو این وضعیت که نزدیک ماه رمضونم میشیم سرما خوردگی دیگه چرااااا...فردا پنجشنبه هستش و روز آزاد رژیم البته چون سرما خوردم بنظرمیاد که این هفته نباید روز آزاد داشته باشم..حالا بازم فردا بشه ببینم حالم بهتر میشه یا نه..اگه حالم اوکی شد به عنوان وعده آزاد احتمالا برم پنیرپیتزا بگیرم یه مینی پیتزا درست کنم چون که میخوام در عین حال که وعده آزاد میخورم همچنان میزان پروتئین بالا رو هم حفظ کنم پیتزا های بازاری رو اصلا دوس ندارم چون اولا پنیرش خام هستش بعدشم روغنش خیلییییی زیاده و حالم بد میشه بنابراین پیتزا پروتئینی قراره درست کنم😂...به عنوان میان وعده هم طبق معمول قهوه عزیزم و شاید یه ویفر شکلاتی البته اینو خیلی مطمئن نیستم چون ویفر کالریش خیلی زیاده و فک نکنم دلم بیاد اون همه کالری و قند استفاده کنم..خدا کنه فردا هواخوب باشه بتونم یکم تو حیاط خوابگاه ورزش کنم واقعا افسرده شدم من از روز شنبه باشگاه نرفتم و هیچ ورزشی نداشتم😭💔..الانم میرم گوشی رو بزارم کنار انشالا که خوابم ببره چون فردا کلاس جبرانی انلاین دارم و باید بیدار بشم [ پنجشنبه نهم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 4:22 ] [ Moon ]
دلم میسوزه واسه آدمی که مُرده توم واسه اون حسی که برا تو کردمشحروم بعضی زخما جاشون میمونه تا ابد گذشتی آسون ازم، من نمیگذرم ازت یه روزی میگشتم دنبال یکی شکل تو حالا از هرکی باشه شکل تو میاد بدم 😁
کسر شان_شروین [ چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 22:38 ] [ Moon ]
امروز یدونه کلاس داشتم فقط رفتم و موقع برگشت قرار بود برم باجه پستی دانشگاه و کراتین رو بگیرم که باجه تعطیل بود😑😑😑...بعدش رفتم ناهار خوردم واومدم خوابگاه که یکم استراحت کنم و بعدش برم باشگاه ولی انقدددد سرم درد میکرد و حالتای سرما خوردگی دارم که باشگاه نرفتم و تنها کاری که انجام دادم یه پاستا برای شامم درست کردم...رسما یه افسرده بی حوصله شدم خودمم واقعا خستم از این حالت بیحوصلگیم ولی خب تا وقتی تعطیل نشیم و نرم خونه درست نمیشم از دانشگاه مزخرف خستم و نیاز دارم به مدت طولانی از دانشگاه دور باشم که تعطیلات عید فرصت مناسبی هستش..امیدوارم هفته آینده که ماه رمضانم هستش مجازی بشه چون واقعا روزه بودن و کلاس رفتن عذاب خالص هستش اگه مجازی بشه میتونم برم خونه [ چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 19:47 ] [ Moon ]
امروز کلا درازکشیده بودم و هییییچ کاری انجام ندادم و رسما یه مرده بودم اصن حس و حال هیچ کاری رو ندارم هم اتاقیامم رفتن خونشون و من تنهام توی خوابگاه..امشب گفتم برای اینکه حال روحیم عوض بشه بشینم فوتبال ببینم که بیشتر گند خورد تو اعصابم چوی توی وقتای اضافه نیمه دوم گل خوردن و بازی مساوی تموم شد..الانم خستم و چشام میسوزه ولی خوابم نمیبرههههه این چه مسخره بازیه که مغزم راه انداخته نمیفهمم واقعا...هم اکنون دارم به صدای زیبای شادمهر عزیزم گوش میدم ببینم باعث میشه بخوابم یا نه [ چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 2:32 ] [ Moon ]
خب بعدازظهر گفتن فردا تعطیله بعد الان اومدن گفتن که نه منابع انرژی داریم فردا تعطیل نیس😂😂😂...خدا رحم کرد نرفتم خونه اون طفلکیایی که امروز رفتن چقد گناه دارن واقعا...کشور رو دادن دست چه دیوونه هایی...کاش از این بلاتکلیفی در بیایم [ سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 20:34 ] [ Moon ]
⚖️ مادام که وجدان های بیدار شرافت خودرا در راه احقاق حق ، وثیقه سوگندشان می سازند عدالت هیچگاه از نفس نمی افتد و مادام که گام های خستگی ناپذیر و استوار می پایند و می پیمایند حق ماندنیست . [ سه شنبه هفتم اسفند ۱۴۰۳ ] [ 16:22 ] [ Moon ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |