روزمرگی های یه دانشجو حقوق:)
| ||
امروز دهنم سرویس شد چون که صبح یکم دادرسی کیفری خوندم و از ظهر تا همین نیم ساعت پیش هم که دادرسی مدنی خوندم و تازههه 529تااا ماده قانونی هم هستش که متاسفانه حتی نگاهم نکردم بهشون و خدا بخواد فردا صبح زود قراره بیدار بشم و بخونم...اخه کل تابستون رو علاف گشتم هیچی نخوندم حالا حقمه این وضعیت..کاملا خبر داشتم از حجم زیاد و سنگین دروس و همچنین دیوثی استادا ولی بازم نخوندم...خدایااااااا امتحان فردا خوب باشهههه😭😭😭😭...فردا هم که از امتخان برگردم باید بشینم دادرسی کیفری بخونم چون که یکشنبه امتحانشو دارم و 236 فاکینگ صفحه هستش😭💔🥲...خدا بخیر کنه خلاصه [ جمعه چهاردهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 23:46 ] [ Moon ]
بالاخره برگشتم به دانشگاه و الان روی تخت خوابگاهم دراز کشیدم و دارم استراحت میکنم چون که کلی وسیله سنگین رو تنهایی سه طبقه اورد بالا...الانم میخوام یکم بخوابم و بعدش بیدار بشم و درس بخونم چون که از شنبه تا اخر هفته هر روز امتحان دارم و هیچیییی نخوندم...استرسم گرفته ولی الان دیگه فایده ای نداره این استرس رو باید اول تابستون میداشتم و تلاش میکردم نه حالا😂...از شنبه تا ۲۵ شهریور هر روز امتحان دارم و خدا بیامرزه منو پیشاپیش...امشب اگه حسش باشه قراره برم تو محوطه خوابگاه بدوم چون تا چن وقت نمیتونم برم باشگاه نباید بیخیال ورزش بشم میترسم چاق بشم...امیدوارم امتحانا زیاد سخت نباشه🥲 [ پنجشنبه سیزدهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 15:21 ] [ Moon ]
امروز از سفر برگشتیم با اینکه کوتاه بود ولی واقعا خوب بود و حال داد...ناهار رو بین راه خوردیم و دوباره راه افتادیم و بعد چند ساعت رفتیم روستا با مادربزرگا خدافظی کردم چون که فردا قراره برررررم😭😭😭...البته از اینکه دارم میرم دانشگاه و خوابگاه ناراحت نیستم از اینکه کلییییی امتحان دارم که هیچی نخوندم ناراحتم و عذاب وجدان دارم..فردا صبح زود قراره راه بیوفتیم...بعد از سه ماه پیش خانواده بودن واقعا جدا شدن سخته البته که ۱۱روز دیگه قراره برگردم چون هم چهار روز بین پایان امتحانات و شروع ترم جدید فاصله هست و هم اینکه توی این فاصله عروسی پسر عمم هس و میخوام بیام ولی همین جدا شدن و جمع کردن وسایل و ... خیلی سخته بعد از این همه مدت...امیدوارم نتیجه امتحانا حداقل خوب باشه..برام دعا کنین درسی نیوفتمممم😵💀😂....شب همگی بخیر [ چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 23:6 ] [ Moon ]
امروز با دوستمون رفتیم پیش یه آقا انواع و اقسام مرغ و بره و بوقلمون و... داشت انقدددددرجای باحالی بود انقد حیوونای قشنگی داشت یه گربه نارنجی گوگولیییییی داشت تازه دوتا بچه کوچولو کپی خودشم داشت اصن ضعف کردم براشون🥹🤤...سرشبی هم رفتیم کافه قهوه خوردیم بعدش رفتیم پیست دوچرخه سواری و کلی دور زدم و حال کردم...یکم عکاسی کردم ولی خب از اونجایی که دوربین شیائومی توی شب افتضاحه زیاد با کیفیت نشد عکسا🤦🏼♀️...دلم میخواد به طور جدی پیگیر عکاسی بشم چون هم علاقه دارم هم استعداد دارم توی عکاسی و دلم میخواد علاوه بر درس یه هنر هم به صورت حرفه ای یاد داشته باشم...اگه کسی توی عکاسی تجربه ای داره لطفا یه راهنمایی بکنه که دوربین عکاسی بهتره یا دوربین آیفون؟؟و اینکه هزینشم برام مهمه چون که حقیقتا توان هزینه کردن بیشتر از ۷۰_۸۰ تومن رو ندارم البته در حال حاضر که کلا توان هیچ هزینه ای ندارم ولی انشالا تا سال اینده قصد دارم یا دوربین یا گوشی با دوربین کیفیت دار بخرم...پیشنهادی اگر دارید لطفا بگین و راهنمایی کنید ممنون✨ [ سه شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 22:48 ] [ Moon ]
ما ساعت ۱۱رسیدیم خونه این دوستمون و حسابی خوش گذشت خونشون امشب موندیم اینجا و فردا باز به مسیر ادامه میدیم...یه حیاط خوشگللللل داشتن بعد از ظهر رفتیم تو حیاط تا شب همونجا بودیم وچای آتیشی درست کردیم خیلی چسبید...یه گربه گوگولی هم اومده بود خونشون انقد کوچولو و ناز بود🥲😂...خلاصه که کلی هم پرخوری کردم و اصن سالم خوری رو امروز گذاشتم کنار...راستی چقد دلم برا توتو تنگ شده دیشب دیگه بردیمش خونه عمه که گفتیم چند روز خونه نیستیم گناه داره حیوونکی تو قفس افسرده میشه...فردا احتمال زیاد قراره بریم استخر و امیدوارم شنا کردن رو فراموش نکرده باشم چون ۴ساله نرفتم استخر..انشالا فردا اگرررر فرصت کنم باید یه نگاهی هم به کتاب آیین دادرسی کیفری بندازم چون که حجم مطالبش خیلیییی زیاده و غیرممکنه روز قبل امتحان بتونم تمومش کنم...شب همگی بخیییر [ سه شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 0:41 ] [ Moon ]
ما بالاخره زدیم به دل جاده و یه مسافرت دو سه روزه میریم و پنجشنبه هم که میرم دانشگاه..امیدوارم خیلی شلوغ نباشه چون حالم از ترافیک بهم میخوره و دلم میخواد بتونم برم خیابون یکم خرید کنم😂...یه مزرعه آفتابگردون تو مسیر دیدم خیلیییی خوشگل بود دوس داشتم برم عکس بگیرم ولی متاسفانه وسط جاده بودیم نمیشد بریم🥲...بریم برای خوش گذرونی و حال خوب قبل امتحانا😂 [ دوشنبه دهم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 9:42 ] [ Moon ]
اخر هفته یعنی پنجشنبه قراره برگردم به دانشگاه و خوابگاه برای امتخانات باقی مونده از ترم قبل نمیخواااااام برم😭😭...احیانا اسرائیل قصد نداره بزنه؟؟تکلیف مارو مشخص کنه ما وسایلامونو جمع کنیم برای دانشگاه یا نه؟؟😂....این ترم طبقه سوم افتاده اتاق ما و رسما دهنممممم سرویسه خدا به دادم برسه فقط تا موقعی که این همه وسیله رو سه طبقه ببرم بالا از پله ها...توی تابستون هیچییبی نخوندم و رسما یک کلمه هم از درس ها یادم نیس و بدبختم رسما😭😭...فردا هم با مامان قراره بریم خیابون یه بخشی از وسایلایی که لازم دارم برای خوابگاه رو بخریم..خلاصه که باید کم کم غزل خداحافظی رو بخونم💔😂..شب همگی بخیییر [ شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 0:16 ] [ Moon ]
بالاخرهههه عقد کنون پسرعموم تموم شد و خوب بود و خوش گذشت رقصیدیم😂...دیروز دهنمممم سرویس شد چون که ساعت دو قرار بود بریم روستا چون که مراسم اونجا بود و یه عالمه لباس باید اتو میزدم که ساعت ۱۰تا ۱۲برق قطع شد و نه نمیتونستم برم حموم نه اتو میتونستم بزنم و نه هیچی😑...بعدشم که رفتم تا اماده شدم مامان بابام رفته بودن محضر ولی خب من نرفتم چون معمولا بزرگترا میرن جای محضر عقد..ولی مراسم که خونه عمو بود ساعت ۴شروع شد و رفتم اونجا شلوووووغ بود دیگه یکم رقصیدیم و خندیدیم بعدش که شام خوردیم که رفتیم با دخترعمو ها خونه یکی از دیگه از زدخترعموهام و دخترونه جمع شدیم بساط غیبت به راه بود😂...خلاصه که خوب بود بعد از کلی غصه و اتفاق بد و غم از دست دادن ریحانه دخترعمم اینبار به یه شادی نیاز داشتیم کل فامیل و خوب بود🥲انشالا که خوشبخت بشن عروس داماد به پای هم پیر بشن😁 [ جمعه هفتم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 11:33 ] [ Moon ]
امروز که نه دیروز دیگه به حساب میاد من 7صبح بیدار شدم که قرار بود بریم خیابون با عمه ها و مامان رفتم و یه شلوار با مانتو خریدم و ساعت 12و نیم رسیدیم خونه مامان رفت رب درست کنه منم ناهار خوراک بندری درست کردم و بعد ناهار بلافاصله رفتم بالاسر خیاطی کت و دوختم تا ساعت 3ونیم و بعدش یکم استراحت کردم و از ساعت 5ونیم دوباره نشستم پای چرخ تا ساعت 12شب چپن که متاسفانه امشب انتخابواحد هم داشتم و به معنی واقعی کلمه ریییییده شد تو اعصاب و روانم انقد که سامانه اذیت کرد و تا نزدیک ساعت 2درگیرش بودم..بعدش دوباره رفتم پای چرخ که دیگه فقط جیب کت مونده رو دوختم و تموم که شد رفتم اتو بزنم که نمیدونم چرا این اتو وامونده زد قسمت جیب و یه قسمت از تنه رو سوزوند انقد عصبی شده بودم که داشت اشکم در میومد ولی گفتم تاااا دوباره جای جیب رو عوض نکنم که این سوختگی کاور بشه عمرااا بخوابم...و بالاخره همین الان تموم شد...فک نمیکردم انقد سگ جون باشم از 7صب تا همین الان بیدار بودم...صبح زودم باید بیدار بشم باز چون که ظهر قراره بریم عقد کنون پسرعمو و کلییییی کار دارم و توی 24 ساعت رسما 2ساعت بیشتر نخوابیدم🥲..چقد خستم واقعا [ پنجشنبه ششم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 4:27 ] [ Moon ]
امروز از صبح که بیدار شدم درگیر الگو کشی و حمام و مزه دار کردن مرغ برای بعد تمرینم و.... بودم تا ظهر بعدشم که تا ناهار خوردم بدو بدو رفتم باشگاه تا ۵ونیم بعدازظهر هم طول کشید تمرینم و حسابی تمرین پایین تنه سنگینی زدم...بعدش اومدم خونه و سینه مرغ با نخود پخته خوردم و یکم روی مبل دراز کشیدم از شدت خستگی بعدش سر شب هم که الگو رو روی پارچه برش دادم و تا بابا اومد خونه رفتیم خیابون یه شلوار میخواستم بخرم که رنگ و مدل مد نظرم رو نداشتن و فقط یه ژل ابرو خریدم..واقعا ژل ابرو مورلی عاااالیه فک کنم پنجمین باره که دارم میخرم...فردا باید دوخت کت رو تموم کنم چون که پنجشنبه قراره بریم محضر که عقدی پسرعمومه و این کت رو میخوام بپوشم اونجا...خیلی عجیبه برام که تک تک دختر و پسرای فامیل دارن متاهل میشن و ریما اخرین بازمانده منم😂..پسرعموم و دختر عمم همبازی های بچگیم بودن که پسر عموم یکسال از من بزرگتره و دختر عمم یکسال کوچیک تره ولی هر دوتاشون متاهلن الان دیگه😐😂...البته که بنظرم واقعا زود ازدواج کردن و من اصلا دلم نمیخواد تا قبل از تموم شدن دانشگاه به ازدواج فکر کنم..انشالا که خوشبخت بشن همشون...فردا کلیییی کار دارم و رسما دهنم سرویسه🥲...دوستان اگه پیج یا سایت معتبر برای کفش میشناسید ممنون میشم معرفی کنید [ سه شنبه چهارم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 23:8 ] [ Moon ]
امروز ساعت ۷ونیم بیدار شدم و شروع کردیم با مامان تمیز کاری و کل کابینتا و وسایلای داخلش رو مرتب کردیم تا نزدیک ظهر طول کشید😵..بعدش ناهار خوردم و بعد ناهار بود که زنگ خونه رو زدن و داداشم رفت در رو باز کرد پستچی بسته هدیه تولدم از شرکت شونیز رو اورده بود البته که تولد من دو هفته پیش بود ولی خب با تاخیر میاد بسته معمولا...بعدش قهوه خوردم و شروع کردم به الگو کشی کت نازنینم و رسما دهنم سرویس شددددد تا شب درگیرش بود و کلی وقت گذاشتم سرش و فردا هم انشالا برش و دوخت رو شروع میکنممم...فردا باشگاه هم دارم راستی و امیدوارم فرصت کافی داشته باشم که کارامو انجام بدم...فردا تمرکز تمرینم بیشتر روی پایین تنه و هوازی هستش..الانم حسابی خستم و یکم میخوام اینستا و یوتیوب رو یه نگاه بندازم و بعدشم خوااااب [ دوشنبه سوم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 23:24 ] [ Moon ]
امروز باز روستا بودیم و با دخترعموم رفتم باشگاه و حسابی تمرین کردم..بعدش سینه مرغ گریل زدم بر بدن و با مامان رفتیم پیاده رویکردیم و رفتیم خونه داییم...بعدشم که دیگه بند و بساط رو جمع کردیم و برگشتیم شهر...فردا قراره الگو برای خودم بکشم و بالاخره کت برای خودم بدوزم..خیلی ذوق دارم براش احساس میکنم خیلی خوشگل بشه البته امیدوارم...۱۳شهریور قراره برم دانشگاه و ۸تاااا امتحان باقی مونده از ترم قبل رو تموم کنیم و رسما دهنم سرویسههههه چون هیچی نخوندم متاسفانه خدا خودش بخیر کنه😂...فردا شاید با سمانه بریم بیرون بعداز مدت ها چون رفته بود مسافرت و نزدیک دو هفته میشه که ندیدمش...البته احتمال اینکه تا اخر هفته خودمونم یه مسافرت نزدیک بریم زیاده در حد سه چهار روزه...امروووز عکس از عضلات پشتم گرفتم توی آینه و خیلیییی خوشحال شدم چون که بالاخره عضلات پشتم نمایان شده و واقعا کات قشنگی داره خیلی حس خوبی داره وقتی نتیجه زحمتامو میبینم🥲...امشب به شدت خستم چون که هم تمرین سنگین داشتم هم صبح خیلی زود بیدار شده بودم برای همین قراره زودتر بخوابم امشب، پس شب همگی بخیییییررر🌙✨ [ یکشنبه دوم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 23:32 ] [ Moon ]
امشب به شدت سردر گم و عصبیم...از یه طرف نگران امتحاناتم که دو هفته دیگه شروع میشه و من احمق هیچییییی نخوندم...از یه طرف دلم نمیخواد برگردم دانشگاه و در عین حال از خونه موندن هم خسته شدم...احساس تنهایی شدییییید دارم ولی اصلا دلم نمیخواد به ازدواج فکر کنم چون هنوز دانشگاه تموم نشده و هنوز شاغل نیستم در عین حال انقد که دوستام رو میبینم که مجردی رو به متاهلی ترجیح میدن و از ازدواج پشیمونن منم واقعا نمیخوام...ولی از تنهایی هم خستم دلم میخواد مثلا یه نفر باشه باهاش صحبت کنم ولی از اونجایی که تو زندگیم فقط یه بار وارد رابطه شدم و با اینکه دوسال از پایانش میگذره همچنان دارم عذاب میکشم و مخصوصا خانوادم اذیت شدن دلم نمیخواد دوباره باعث آزارشون بشم...خلاصه که خستممم از این وضعیت بلاتکلیف و سرگردون...نمیدونم چرا هیچ چیز خوب و جدیدی اتفاق نمیوفته دلم یه خبر خیلی خوب میخواد در حدی که از شدت خوشحالی داد بزنم...این زندگی کسل کننده برای یه فرد ۲۱ ساله خیلی زوده من قبلا که کوچیک بودم توی تصوراتم دوران ۲۰سالگی به بالا رو اوج خوشگذرونی و بزرگسالی و مستقل بودن میدونستم ولی واقعا هیچ شباهتی به تصوراتم نداره متاسفانه خانواده حساس هم دارم که اجازه نمیدن مثلا یه سفر دو روزه اونم به شهر نزدیک با دوستام برم..در حالیکه دانشجوی شهر غریبم ولی مسافرت رو اجازه نمیدن😐...انقد که یه سری چیزا برام عقده شده توی این زندگی مزخرف مطمئنم اگه یه روزی مادر بشم خیلی مامان پایه و باحالی بشم..حالم واقعا بده دوباره اورثینک دوباره فکرای مزخرف دوباره فکر به گذشته و اون حروم زاده...کلی گریه کردم بی صدا که خانواده متوجه نشن ولی فایده نداره دلم میخواد بلند بلند گریه کنم شاید خالی بشم بسه انقد تو خودم ریختم غصه هامو..هعی زندگی مزخرف (این پست مربوط به دیشب هستش) [ شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ ] [ 9:1 ] [ Moon ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |