روزمرگی های یه دانشجو حقوق:)
| ||
من بدبخت امروز ساعت ۲ سوار اتوبوس شدم و یه ساعت بعد اتوبوس خراب شد😐😐😐...نزدیک دوساعت علاف شدیم و بعدش دوباره راه افتاد و ساعت ۸ و خورده ای رسیدم خونه سریع شام درحد سه لقمه خوردم سریع با مامان اماده شدیم رفتیم خونه عمه که یه حنابندون خودمونی برا دخترعمم گرفته بودن بچه ها همه میرقصیدن گفتن تو هم بیا گفتم عمراااا جلو این پسرعمه ها و پسرعموهای نچسب برقصم🤣🤣🤣انشالا فرداشب تو عروسی جبران میکنم😁...انقد خسته بودم و گردنم درد میکرد یک ساعت بیشتر نموندیم گفتم بریم خونه...الان کنار داداشی نازمم بچه خوابه ولی خب من مث جغدا طبق معمول بیدار😂...فردا کلی کار دارم باید برم دوش بگیرم وسایلارو جمع کنیم بریم روستا که عروسی اونجاس...انشالا که خوب باشه😊...گفتینو انلاینم دوستان..شب بخییییر [ چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ ] [ 23:40 ] [ Moon ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |